چه کشیده ام ز هجرت که کسی خبر ندارد چه کنم که سوزو سازم به کسی اثر ندارد
می ترسم ازجایی روزگار،می ترسم ازسکوت وتنهایی،ازاین که خاطره ی روزهای با تو بودن رابه دوش کشم!می ترسم
با دست خود،دست وپایم رابه زنجیر کشم و در سرزمین غریب
بی تو با دلی شکسته به انتظار روزهابنشینم و آه کشم،چه
کنم؟به چه مشغول کنم دیده ودل را،که مدام دل تو را می طلبد
ودیده تو را می خواهد.
پروردگارا!از آینه ها بخواه که با من مهربان شوند!از آینه ها بخواه
که غبار گناه را از چهره ی من بر گیرند.ای نازنین ترین عشق!
مقصود دلهای غمگین و قلبهای شکسته در این شب غمناک!دزر
این سیاهی محض با تمام احساس ناچیزم تو را با زبان زاری و
شرمساری طلب می کنم،منت بگذار و بنده ی خویشم بخوان!
نظرات شما عزیزان: